تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید عاشقی از جان من نبست آدم برید در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد محمل عشق مرا خاک نیارد کشید ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو راه خرابات گیر رود و سرود و نبید سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12244