با کاروان عشق تو چون همسفر شدم پای هوا شکستم و ره را به سر شدم بر کهربا ز جزع نشاندم عقیق ناب چو لعل ز عشق تو خونین جگر شدم دادم چو دل به ابرو [و] چشم سیاه تو تیغ جفا و تیر بلا را سپر شدم بستم نظر ز ملک دو عالم به مسکنت تا خاک راه مردم صاحب نظر شدم در لوح سینه نقش غمت را نگاشتم از سوز عشق و راز محبت خبر شدم از بس که تیر غم به دلم جا گرفته است سر تا قدم چو مرغ همه بال و پر شدم این قسمتم ز خوان محبت نصیب شد الهامی ار به رندی و مستی سمر شدم الهامی کرمانشاهی : گزیدهٔ اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/122461