کمرم شکست عشقت، صنما کمر ندارم جگرم شد از غمت خون، به خدا جگر ندارم تو مرانم از در خود گنهی ندیده از من که بغیر درگه تو که به دری گذر ندارم تو ز جان من چه جویی که ز جان کناره جستم تو چه پرسی از دل من که ز دل خبر ندارم تو که ماندت سراپای به نیشکر چه دانی که تنم ز غم چو نی گشت و به لب شکر ندارم چو ز شست برگشایی تو خدنگ غمزه جانا دل خود نشانه سازم که جز این سپر ندارم نظر از طریق پاکی به جمال نازنینان بطلب ز پاک بینان که من آن نظر ندارم به شب فراقت ای مه ز دعای صبحگاهی همه تیر آهم اما به دلت اثر ندارم قدر و قضا مرا خواست نشان تیر عشقت نظر از قضا نپوشم حذر از قدر ندارم طلبند خلقی الهامی اگر ز بحر گوهر شده ام به بحر غم غرق و سر گهر ندارم الهامی کرمانشاهی : گزیدهٔ اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/122462