با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک وز تابش روی تو برآید دو شب از روز بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم با این همه در عشق تو هستیم نو آموز در مملکت عاشقی از پسته و بادام بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز تا دیدهٔ ما جز به تو آرام نگیرد از بوسه‌ش مهری کن و ز غمزه‌ش بردوز با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12286