دلبر من عین کمالست و بس چهرهٔ او اصل جمالست و بس بر سر کوی غم او مرد را هر چه نشانست وبالست و بس در ره او جستن مقصود از او هم به سر او که محالست و بس از همه خوبی که بجویی ز دوست بوسه ای از دوست حلالست و بس چند همی پرسی دین تو چیست دین من امروز سوالست و بس نزد تو اقبال دوامست و عز نزد من اقبال زوالست و بس حالی یابم چو کنم یاد ازو دین من آن ساعت حالست و بس پرده منم پیش چو برخاستم از پس آن پرده وصالست و بس سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12288