برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش باده خور و مستی کن و دلداری و عشرت و اندوه جهان باد شمار ای پسر خوش رنج و غم بیهوده منه بر دل و بر جان و آن چت بنخارد بمخار ای پسر خوش خواهی که بود خاک درت افسر عشاق در باده فزون کن تو خمار ای پسر خوش ناموس خرد بشکن و سالوس طریقت وز هر دو برآور تو دمار ای پسر خوش زهد و گنه و کفر و هدی را همه در هم در باز به یک داو قمار ای پسر خوش تا زنده شود مجلس ما از رخ و زلفت در مجلس ما مشک و گل آر ای پسر خوش از جان و جوانی نبود شاد سنایی تا دل نکند بر تو نثار ای پسر خوش صد سجدهٔ شکر از دل و از جان به تو آرد او را ز چه داری تو فگار ای پسر خوش سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12301