محبت تو به هر دل نشست کین ننشست دمی به هر که نشستی دگر غمین ننشست به محفلی که تو دامن به رنجش افشاندی مگس ز تلخی عیشم بر انگبین ننشست همیشه گرمی خویی بر آتشم دارد به خون نشستم و آن خوی آتشین ننشست حجاب عشق غباری میان ما انگیخت که از فشاندن دامان و آستین ننشست گره به گوشه ابرو نگه به جانب غیر به پیش دشمن خود هیچ کس چنین ننشست تو می روی و من از اضطراب می میرم کسی به حال چنین روز واپسین ننشست چنان گرانی خویش از درت سبک بردم که از سجود توام گرد بر جبین ننشست غمی ندید ره خانه «نظیری » را که چون بهانه خوی تو در کمین ننشست نظیری نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123062