چو نیست حد که به بالین نهیم سر گستاخ چه سود از حرم امن و خوابگاه فراخ هزار جا ز برون می زنند طبل رحیل هنوز رخت ز ایوان کسی نبرده به کاخ نشسته نغمه سرایان به هم چه دانستیم که سنگ تفرقه مان بر پرانداز سر شاخ ز دام و دانه صیاد مرغ می نالید خبر نداشت که بر سیخ می کشد طباخ غبار لشکر یأجوج غم، جهان بگرفت که گفت سد سکندر نمی شود سوراخ به هیچ حیله ز پیش اجل خلاصی نیست ز گرگ اگر بجهی پوست می کند سلاخ چنان رسید جراحت به دل که دیده ندید ز زخم حادثه، ناگهان «نظیری » آخ نظیری نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123087