جهان جوان شد و عقد بهار می بندد بهار پای جهان در نگار می بندد ز صنع نشو و نما آب و خاک الوان شد جماد و نامیه خود را به کار می بندد نکاح باغ و بهارست و دایه بستان میان نرگس و دستار خار می بندد چمن ز صوت بلند هزار پندارد که رنگ لاله و گل برقرار می بندد ازین حدیقه چو گل، زود بایدش رفتن کسی که دل به نوای هزار می بندد مسافران چمن نارسیده در کو چند شکوفه می رود و شاخ بار می بندد ز بی ثباتی گل بر درخت پنداری که غنچه بر سر آتش شرار می بندد گهی که دامن صحرا ز لاله رنگین است بدان که خون دلش در کنار می بندد چه عیش سور میسر شود ز دورانی که عقد نشئه می با خمار می بندد وصال شمع چه مهلت دهد به پروانه که موم گردن آتش به تار می بندد ز دور چرخ چو ماهیست نان به گردابم که طعمه بر رسن تابدار می بندد متاع بخت «نظیری » نیافت در غربت امید بار به عزم دیار می بندد نظیری نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123113