بکش، بسوز، که نام امان نخواهم برد دعا به درد سر آسمان نخواهم برد مکن ملاحظه از کشتنم که روز جزا ز رشک نام تو را بر زبان نخواهم برد ز دل طپیدن آغاز عشق دانستم کزین معامله غیر از زیان نخواهم برد ز اضطراب دلم روز وصل معلومست که از بلای شب هجر جان نخواهم برد بس است چند کنی ای فراق بی رحمی دگر به خویش تحمل گمان نخواهم برد اگر ز دامن یوسف کنند بالینم سری که وقف تو شد ز آستان نخواهم برد به این ملال که من می روم بسوی چمن چه جای غنچه که برگ خزان نخواهم برد «نظیری » این چه بلندی و تیز پروازیست ز شوق ره به سوی آشیان نخواهم برد نظیری نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123167