دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمی‌دیدم همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی که از رندی و قلاشی نهادستند بنیادم مده پندم که در طالع مرا عشقست و قلاشی کجا سودم کند پندت بدین طالع که من زادم مرا یک جام باده به ز چرخ اندر جهان توبه رسید ای ساقیان یک ره به جام باده فریادم نیندوزم ز کس چیزی چنان فرمود جانانم نیاموزم ز کس پندی چنین آموخت استادم ز رنج و زحمت عالم به جام می در آویزم که جام می تواند برد یک دم عالم از یادم الا ای پیر زردشتی به من بربند زناری که من تسبیح و سجاده ز دست و دوش بنهادم سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12332