ما چو سیل این خار از اول به پشت پا زدیم خیمه همچون گل ز مهد غنچه بر صحرا زدیم کوه دانستیم دنیا را و خود را شاخ گل از بغل مینا برآوردیم و بر خارا زدیم جنس کنعان مصریان گفتند در بازار نیست پیشتر راندیم رخش، از کاروان سودا زدیم دهر ز اول بر سر کین است پندارد که ما سنگ مریخ و زهل بر گنبد مینا زدیم تکیه بر آب و سری پرباد نخوت چون حباب هرزه وا کردیم چشم و غوطه در دریا زدیم کس ز ما سرگشتگان ره بر مراد خود نیافت بال و پر در جستجوی منزل عنقا زدیم قصر فوق و کاخ ته جستیم از ما نبود خوش به خلوتخانه بنشستیم و می تنها زدیم غیرت ما با کسی، تار دوتایی برنتافت بر خود آخر تاب همچون رشته یک تا زدیم دلگشا دیدیم، صوت و نغمه امروز را مهر نسیان بر سر افسانه فردا زدیم سبزه وش شاید که راز خاک بر صحرا نهیم باده حمرا ز جام لاله حمرا زدیم کس حدیث آشنایی، در جواب ما نگفت قفل خاموشی «نظیری » بر لب گویا زدیم نظیری نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123350