نه مقامی که در آن زاد سفر تازه کنیم نه غباری که از آن سرمه نظر تازه کنیم سوی این بادیه هرگز نوزیدست نسیم سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم همه از شعله چو پروانه پر انداخته ایم وز طپیدن نتوانیم که پر تازه کنیم تشنه دارند به بحر و دم آبی ندهند خود لب خشک به خوناب مگر تازه کنیم کی بود یار سفر کرده ما بازآید جان مشتاق از آن سینه و بر تازه کنیم خلق را فتنه این شهر فراموش شده زخم پنهان بنماییم و خبر تازه کنیم وقت آن شد که می از ساغر خورشید زنیم لبی از خنده شادی چو سحر تازه کنیم شمس دین اختر اعظم به سعادت خواهیم نوبت سلطنت شمس و قمر تازه کنیم بنده باشیم و ملوکانه حکومت رانیم روش دیگر و آیین دگر تازه کنیم به تضرع کله فقر ز سر برداریم پادشاهانه همه تاج و کمر تازه کنیم نقش امید «نظیری » به جهان نتوان یافت به که این تخته بشوییم و ز سر تازه کنیم نظیری نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123372