ز جا نتوانم از کم نشئگی چالاک برخیزم به هر سو چنگ محکم سازم و چون تاک برخیزم چنان ز آلایش مژگان تر دامن گرانبارم که سست از جا چو نور دیده نمناک برخیزم به صافی مشربان صحبت گزیدم صاف باید شد بسوزم زهد خشک و خرقه تر، پاک برخیزم چو موجم نقش بر آب و چو گردم رخت بر صرصر ز دامن تا گریبان همچو سوسن چاک برخیزم ملال آشیانم کشت، کی باشد بهار آید چو بلبل مست گردم زین خس و خاشاک برخیزم به یکدم باده صاحب همتی دستم نمی گیرد که آتش گردم و از خانه امساک برخیزم درین صحرای پر صر صر چه تمکینست بودم را چو دود از باد بگریزم، چو گرد از خاک برخیزم به سعد و نحس دوران خط تسلیم و رضا دادم که نتوانم چو نقش ثابت از افلاک برخیزم نخورده زخم افتادم ز پا ترسم که نتوانم به خون رنگین پی آرایش فتراک برخیزم شب از میخانه سوی خانقه رفتم غلط کردم سحر می بایدم از نشئه تریاک برخیزم مکن منعم «نظیری » گر ز حکم آسمان نالم ز مظلومی به داد از حاکم بی باک برخیزم نظیری نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123376