کعبه و دیر شدم صد ره و ویران گشتم بارها معبد ترسا و مسلمان گشتم باد خاکم به هوا برد و پریشانم کرد عطر طرف چمن و گرد بیابان گشتم نفسی از گل و آبم، نفسی ز آتش و باد نشدم جمع ازان بس که پریشان گشتم سیلی نهی فضولی ز سلوکم انداخت چشم ترسیده تر از طفل دبستان گشتم بازی نفس ز تعلیم گه عقلم برد گرچه صدبار به دل دست و گریبان گشتم طوف و سعی حرم عشق نیاورده بجای تشنه زمزم آن چاه زنخدان گشتم عمر بگذشت و خریدار به هیچم نخرید کار بد بود و بر خویش به تاوان گشتم پرده ام از رخ اعمال ندامت برداشت خجل از طاعت آلوده به عصیان گشتم دل گرفتم ز کف دیو هوا آخر کار صاحب جام جم و مهر سلیمان گشتم زیبد ار زیور دوش و بر حوران گردم که جلا یافته از خار مغیلان گشتم اگر از ذوق «نظیری » بفتادم چه عجب طفل بودم که غزل گوی و سخندان گشتم نظیری نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123388