کمند عشوه گشادی و فتنه سر دادی هزار عربده را سر به بحر و بر دادی روان و روح به خود انس داده را جوییم ز حجره راندی و تن در قفای در دادی به دوری تو دل و صبر ما نمی ارزند مرا به دست رفیقان بی جگر دادی به فهم و خاطر زیرک ظفر میسر نیست به کار پرخطر اسباب مختصر دادی چسان به سر نرود دود و مضطرب نشوم که ره چو شعله خارم به نیشتر دادی ز تلخی تو کنم شکوه تا نداند کس که زهر در قدحم کردی و شکر دادی مرا که درد صبوح و می شبانه نساخت سرشگ نیم شب و ناله سحر دادی اگر چه قیمت پروانگی وصلم نیست وظیفه غم و ادرار چشم تر دادی به ذره ذره ام از مهر تست زناری چو کوهم ارچه ز سر تا به پا کمر دادی هنوز دعوت حلوای بوسه در راهست ز خط و لب نمک و تره ماحضر دادی به این جمال «نظیری » کسی حدیث نگفت قمر ز عقرب و یوسف ز چاه بر دادی نظیری نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۵۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123477