ز ناله باز ندارد کسی دل ما را کسی نبسته زبان خروش دریا را ز ما به دلبر ما بس که راه نزدیک است توان به بال شرر بست نامه ی ما را دوباره دیده ام امروز قد و بالایش ببین ز مستی من نشأه دو بالا را چنین که فشرده است یاد تمکینش که می تواند بردن ز جا دل ما را!؟ کفن حریر و طلا مرده را از آن فکنند که قدر نیست در آن نشأه مال دینار را میان خلق کجا و جد و حال روی دهد کسی به جام ندیده است جوش صهبا را چو نخل شمع خزان کرده برگ ما سرزد ز نوبهار جوانی خبر نشد ما را به خاک می بردت آرزوی دنیا کاش تو هم به خاک بری آرزوی دنیا را گرفته اند شهان شهرها اگر واعظ گرفته ناله من نیز کوه و صحرا را واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123721