قوی شد لاغر از گوشمال غم ز بس ما را برون افتاد چون چنگ از بدن تار نفس ما را گلستانی که بی سرو قد رعنای او باشد خیابانش ز دلگیری بود چاک قفس ما را چه باکوه غمت سازیم؟ کز بس ناتوانیها ز پا می افگند هنگام برگشتن نفس ما را به آیین تواضع داد از پشت خمم عادت بود از شیخ پیری حق این تعلیم بس ما را نهنگ نیستی زین بحر پر شورش بکام خود کشد ماهی صفت هردم بقلاب نفس ما را رهایی نیست دل را زین سهی قدان دگر واعظ ز هر سو کرده اند این نونهالان در قفس ما را واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123723