گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا گشود درد تو طومار استخوان مرا نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است که آورد به زبان غیر، داستان مرا ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی ندیده است کسی با اثر فغان مرا چنان ز غیر تو ای بی وفا گریزانم که در ره تو نگیرد کسی نشان مرا ز من نماند به غیر از غبار دل واعظ ز بس گداخت غمش جسم ناتوان مرا واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123759