نبسته جز بدی من، کمر بکینه مرا ز سنگ گوهر خود، نالد آبگینه مرا شکستگی است، ز بس سرنوشت کشتی من بجز شکسته خطی نیست در سفینه مرا ز درد اینکه جدا گشته ام ز شمشادش الف الف شده چون شانه لوح سینه مرا ز تنگدستی از آن دست برنمیدارم که پادشاهی فقر است ازین خزینه مرا ز یاد سنگدلیهای او پرم، ترسم که تیر او ننشیند دگر به سینه مرا چگونه واعظ با این پلاس پوشیها باین لباس پرستان نموده پینه مرا واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123762