به خونریزی همانا داد فرمان چشم جادو را که از مژگان نهد انگشت بر لب تیغ ابرو را محبت طرفه صحرائیست، کز غیرت در آن وادی گریبان چاک نتوان دید، نقش پای آهو را خط بغداد ساغر، بگسلد خود را ز بیتابی چو موج باده لب بر لب گذارد آن پری رو را هلاک خال آن پیشانی و چین جبین گردم که دارد داغ از خوبی، هزاران چشم و ابرو را نه تنها غنچه را در شاخ گل برده است فکر او که این غم یاد دارد صدهزاران سر بزانو را بعجز ناتوانی، دست و پای آن کمان دارم که گیرد تیغ بیرحمی ز کف آن ترک بدخو را؟ بجرأت بردم تیغ نگاهت میدود واعظ باین دیوانه سرده یک نظر آن چشم جادو را! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123772