سر بزینت کی فرود آرد تن رنجور ما؟ تن به سامان کی دهد هرگز، سر پرشور ما؟ برنمی خیزد ز نرمی از شکست ما صدا هست این نعمت بجای کاسه فغفور ما پیش ما سودای مجنون کی تواند شد سفید؟ بحر چون گرداب می پیچد بخود از شور ما ما شه ملک رضائیم و سپاه ماست غم نیست غیر از ما هرچه میخواهد شود دستور ما بود خاطر ریش از خاطر هوسها، لیک شد دست بر خاطر نهادن مرهم کافور ما بود هر روزی ز ما کبریت احمر، حیف سوخت شمع داغی برنکرد از وی دل بینور ما؟ با که گردم آشنا واعظ کز ابنای زمان کس نمی داند نمک خوردن بجز ناسور ما! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123782