سامان حرف و صوت ندارد بیان ما فردیست از کتاب خموشی زبان ما مد نگاه عجز بود رمح جانستان! کی میبرند صرفه ز ما دشمنان ما از ما شکستگان به حذر باش، زانکه ما تیغیم و همچو شیشه شکستن فسان ما رنگ شکسته عرضه احوال عاشق است حاجت به گفتگو نبود در میان ما از اشتیاق آن برو آغوش، دور نیست بیرون دود ز خانه خود گر کمان ما واعظ، طریق مقصد ما راه باطنست گردیده خامشی جرس کاروان ما واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123791