با حوادث برنمی آیند مال و جاهها پا نمی گیرد پیش تندباد این کاهها روشنایی از در حق کن طلب، زآن رو که هست چشم و ابروهای تصویر، این در و درگاهها همرهی از لطف حق جو، تا به مقصد ره بری غیر بیراهی نمیآید، از این همراهها بازی دولت مخور چندین، که مانع نیستند آفتاب حشر را، این خیمه و خرگاهها با ستمگر گو چه چشم روشنی داری دگر از چراغی کان برافروزد ز درد آهها؟ میشمارند اهل دنیا فقر را بی جوهری طعن نامردی بمردان میزنند این داهها دل بدنیا می دهی و می ستانی رنج و غم میدهی نقدی چنین از کف باین تنخواهها ای که دلتنگی ز پستیهای قدر خویشتن یوسفی دارد چو حسن عاقبت، این چاهها خانه چون نبود، اثاث خانه واعظ بهر چیست؟ خانه دل را مکن ویران باین دلخواهها! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123806