بسکه سودا آورد بازار و شهر و خانه ها ترسم آخر شهر گردد دشت از دیوانه ها کی گشایش را بود ره در دل فرزانه ها؟ دشت را هرگز نگنجانیده کس در خانه ها آن قدر فیضی که صاحب خانه از مهمان برد میتوان گفت که مهمانند صاحب خانه ها نیست عاقل غیر دربند تعلق را بلد راه شهر عافیت را پرس از دیوانه ها ساختند آباد دلها را زگنج اعتبار با آبادان، الهی خانه ویرانه ها دشمنند آنانکه لاف جانفشانی میزنند بر چراغت جمله دامانند این پروانه ها واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123808