ز طوفان خروشم، رعشه پیدا میکند دریا ز سیلاب سرشکم، دل بدریا میکند دریا ز کشکول گدایان، واشود دریادلان را دل چو آبد کشتیی، آغوش خود وامیکند دریا ز دست خود به تنگ است آنکه دارد گوهری در دل بهر موجی جدا خود را ز سر وامیکند دریا ز ظرف تنگ جو پروردن گوهر نمی آید یتیمان را رعایت ظرف دریا میکند دریا اگر خالیست دستم مایه فیضی بدل دارم که گر چشم ترم افتد بصحرا میکند دریا دل دیوانه عاشق ز هر آهی بشور آید نسیمی تا ز جا جنبد، غوغا میکند دریا به دامان بزرگان دست زن، گر رتبه می خواهی بهای قطره باران که بالا میکند دریا دل چون قطره ام در سینه والاگهری دارد که گر گویم نشانش، سر به صحرا میکند دریا تلاش خاکساری نیست، کسرشأن بزرگان را به پستی راه از گرداب پیدا میکند دریا جمال صنع در مرآت ذات خویش می بیند که با چشم گهر خود را تماشا میکند دریا پرم از شور و، بر لب موج اظهارم نمی آید بگو واعظ چه همچشمی است با ما میکند دریا واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123810