دگر بجای رخ ساده، لوح ساده بس است ز خجلتت، بکف آیینه جام باده بس است کمان جور، بآذار خلق زه بستن کنون گذشته، خدنگ قدت کباده بس است بدعوی سخن و دلبستگی بجهان لب گشاده چه حاجت؟ درگشاده بس است گذاشتن ز هوس، عمر خویش بر سر مال کشیدن این همه نقصان پی زیاده بس است قدم برون منه از راه راستی واعظ که این ترا به دیار نجات، جاده بس است واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123845