بهار ما، نفس سرد و، چشم گریان است گل سر سبد سینه، داغ جانان است ز بس که هر طرفم نوگلیست، در چشمم برنگ خواب بهاری، نگه پریشان است شود ز صحبت احباب، چشم دل روشن چراغ غمکده ما صفای یاران است مبند بر رخ یاران، در گشاد جبین کلید روزی هر خانه، پای مهمان است چه غم ز رزق؟ که در هر خرابه بدنی تنوره دهن و، آسیای دندان است کریم قیمت توفیق جود اگر داند قبول کردن احسان، جزای احسان است! رهی پی طلب رزق به ز نرمی نیست برای شیر لب طفل به ز دندان است هلاک کرد مرا فکر کارهای جهان بدادم آنکه تواند رسید، نسیان است شفا طلب ز دواها کنند واعظ لیک شفای ما ز دعاهای دردمندان است واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123865