بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهان است بی ذکر تو، دل خانه بی آب و روان است از ما سخن خال و خط امروز بود زشت حرف گل رخسار، گل شمع زبان است برخیز که آمد به سرت مرگ سبکخیز هرچند که بر خاطرت این حرف گران است جز فتنه نزاید چو زبان شد بسخن جفت شور و شر عالم همه فرزند زبان است واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123866