بربند میان، وقت کنارت ز میانهاست زان لعل بها یافت، که در مخزن کانهاست عزلت نه همین روی نهفتن ز جهانست خوش گوشه نشینی که نه حرفش به میانهاست هر پرده دل، از سخنی گشته مکدر دل نیست، قلم پاک کن کلک زبانهاست گر بر تن و جان، نیش زند مار بیابان بر دل زند آن مار، که در کام و دهانهاست دارم سپر از آب رخ خویش، وگرنه هر سو به من از طعن کجان راست سنانهاست ز اقبال جهان، ای دل غافل به حذر باش رو کردن دولت بتو، چون پشت کمانهاست این کبر و غروری که در ارباب کمالست واعظ زده خوش مفت که از هیچ مدانهاست واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123890