درد رنجوران تو، درمان چه میداند که چیست؟ شام مهجوران تو، پایان چه میداند که چیست شور مجنون ترا، صحرا نباشد احتیاج آتش جانسوز دل، دامان چه میداند که چیست؟! خون مرده، هرگز از نشتر نگردد باخبر مرده دل آن جنبش مژگان چه میداند که چیست از سراب خودنمایی، دل ترا خورده است آب زهد خشکت، دیده گریان چه میداند که چیست؟ از تب سرگرمی دنیاست از بس تلخکام جان منعم لذت احسان چه میداند که چیست ما برزق تازه هر روزه عادت کرده ایم نان ما دلخستگان، انبان چه میداند که چیست ما به مار و مور خاک گور تن در داده ایم خانه ما قالی کرمان چه میداند که چیست؟ راه دارد چون نگه هر خار و خس در چشم ما کلبه ویران ما دربان چه میداند که چیست همچو خس هر جا نسیمی بگذرد، در خدمتیم واعظ آواره خان و مان چه میداند که چیست؟ واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123902