خرام ناز تو، معمار شهر ویرانیست نگاه، مفتی آیین نامسلمانیست ز شیوه های تو ای شاه ملک استغنا کسی که ملتفت ماست، چین پیشانیست عجب نباشد، اگر گشته چشم دلها سیر که دست زلف تو در کیسه پریشانیست یکی ز خاک نشینان کوی تست مگر که عطف دامن گردون ز صبح نورانیست کشیده است مگر تیغ، کوه تمکینت که آفتاب ز حیرت چو چشم قربانیست میان ناز تو صبر ما مگر جنگ است که باز چشم سخنگوی، در رجز خوانیست مدان ز سیل بلا واعظ اضطراب مرا تپیدن دل من در تلاش ویرانیست واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123908