عقل اگر داری مکن هرگز تمنا تخت و تاج کز بسی گردنکشان مانده است برجا تخت و تاج ما شه اقلیم فقریم و، سپاه ما غم است بی سر و پاییست ما شوریدگان را تخت و تاج روی دست دولت دنیا سبک مغزان خورند نیست جز موج و حبابی پیش دانا تخت و تاج در میان می بود اگر دلال چشم اعتبار با گدایی خویش را می کرد سودا تخت و تاج آب در چشمش نمی گردید از حسرت، اگر خویش را گوهر نمی کرد آشنا با تخت و تاج ما و دل، اسکندر و آیینه گیتی نما باد ارزانی بما فقر و، بدارا تخت و تاج! نیست بالاتر ز بی نام و نشانی دولتی بس بود دیوانگان را کوه و صحرا تخت و تاج بی سر و پایی نه هر چون واعظی را میدهند کی تواند یافتن هر بی سر و پا تخت وتاج؟ واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123928