جهان خاک کرم خیزی ندارد از آن تخم سخن ریزی ندارد بحال راستان پی بردم آنگاه که گفت استاد:«الف چیزی ندارد»! مترس از بخشش ای منعم، که گیتی چون همت ملک زر خیزی ندارد جهان چیزی که دارد مردم، اما دگر از مردمی چیزی ندارد زحد خوش میبرد ظالم ستم را جهان گویا سحرخیزی ندارد گذشتی تا ز خود، رفتی بر دوست در حق جز تو دهلیزی ندارد ندارد به ز عاشق زینتی حسن چه شیرین آنکه پرویزی ندارد؟ همه در خواب خوش، تا روز مرگند شب مستی، سحر خیزی ندارد به قزوین پای بندم، ور نه واعظ جهان خوشتر ز تبریزی ندارد واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123963