بی نیازی ساقی از مینا برون میآورد کو سخن زآن لعل شکرخا برون میآورد فجر پیچد بسکه برخود از طلوع صبح ها رشته پنداری مگر از پا برون میآورد نیست راه عشق او را منزلی غیر از جنون کوچه زلفش سر از صحرا برون میآورد پاک شو تا محرم خوبان شوی، بنگر که آب چون سر از پیراهن گلها برون میآورد میکند چون صبح خود را روشناس عالمی هرکه سر از عالم سودا برون میآورد چون حباب از سرکشی بادی که داری در دماغ صرصر مرگ از سرت فردا برون میآورد عارفان، بی پرده کی گویند راز دل بهم؟ با صدف گوهر سر از دریا برون میآورد سیر گلزار جهان واعظ بچشم اعتبار اهل دل را از غم دنیا برون میآورد واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۶۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123976