بدرویشان فسون جاه و دولت در نمیگیرد کلاه پادشاهی گر دهندم، سر نمیگیرد به ملک و مال، نتواند کسی از مرگ جان بردن اجل تا میرسد، جان می ستاند، زر نمیگیرد کسی کز بار منت پشت غیرت خم نمیسازد گر اندازند در پایش جهان را، برنمیگیرد کدورت نیست هرگز از جهان روشن نهادان را چو اخگر، شعله هرگز گرد خاکستر نمیگیرد بود بر نیک و بد لازم رعایت راستگویان را توانگر بی سبب آیینه را در زر نمیگیرد تف خورشید دولت میگدازد استخوانم را همای فقرم ار چون سایه زیر پر نمیگیرد نیاید راست هرگز الفت درویش با منعم که باهم اختلاط آب و روغن در نمیگیرد گر از ننگ گرفتن کس شود واقف، دگر هرگز به گاه رزم، از دست عدو خنجر نمیگیرد به اخلاق نکو، تسخیر دلها میتوان کردن که تا لشکر نگیرد پادشه، کشور نمیگیرد بوقت سوختن، از هیزم تر میشود روشن که غیری در میان تا هست، صحبت در نمیگیرد مزن در کار دنیا طعنه بیجوهری بروی که از آزادگی واعظ بخود جوهر نمیگیرد واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123979