مرا ذکر تو با این کهنگی ها تازه میسازد ز هم پاشیده اوراق مرا شیرازه میسازد ره سرگشتگی دیگر آید پیش، عاشق را چو تار وقت و ساعت، تا نفس را تازه میسازد عمارتهای ابنای زمان مهمان چه میداند؟ که اول خواجه قفل و، آنگهی دروازه میسازد زکار زاهد ناقص عمل، یک شعبه این باشد که هر گوشه مقامی از پی آوازه میسازد دمی از دست رد عیب جویان، کهنه میگردد فقیر بی نوایی گر قبایی تازه میسازد بود وقت جدایی از نفس این جسم را دیگر کجا این نسخه پوسیده با شیرازه میسازد؟ جوانی میخرامد، میرود از ما بآیینی که ما را کهنه، داغ خویشتن را تازه میسازد چنین دلکش از آن رو گشته معنیهای رنگینش که فکر واعظ از خون جگرشان غازه میسازد واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123982