دلخوردنی ز مال، به اهل غنا رسد کاهیدنی ز دانه، به سنگ آسیا رسد آگه نبیند اهل تنعم ز مغز کار کی استخوان و گر نه بمسکین هما رسد؟ گر نعمت جهان، همه قسمت شود بخلق آسودگی بمردم بیدست و پا رسد دولت بزیر تیغ سمورم نشانده است شاید که راحتی ز نی بوریا رسد درپا نه ناتوانیم از ضعف پیری است پا سست کرده تن، که اجل از قفا رسد صندل ز اغنیا، سر بی درد سر ز ما دنیا به شاه و راحت دنیا به ما رسد دولت ز اهل دولت و غیرت ز اهل دل بازی بکودکان و تماشا به ما رسد بستند بار خود همه زین کهنه آسیا واعظ ستاده ایم، که نوبت به ما رسد واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/123986