ای وصل تو دستگیر مهجوران هجر تو فزود عبرت دوران هنگام صبوح و تو چنین غافل حقا که نه‌ای بتا ز معذوران گر فوت شود همی نماز از تو بندیش به دل بسوز رنجوران برخیز و بیار آنچه زو گردد چون توبهٔ من خمار مخموران فریاد ز دست آن گران جانان بی عافیه زاهدان و بی‌نوران از طلعتها چو روی عفریتان از سبلتها چو نیش زنبوران گویند بکوش تا به مستوری در شهر شوی چو ما ز مشهوران نزدیکی ما طلب کن ای مسکین تا روز قضا نباشی از دوران لا والله اگر من این کنم هرگز بیزارم از جزای ماجوران معلوم شما نیست ز نادانی ای زمرهٔ زاهدان مغروران آنجا که مصیر ما بود فردا بی‌رنج دهند مزد مزدوران سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12399