سنبل از تاب خم موی تو، درهم میشود غنچه از شرم گل روی تو، شبنم میشود گشت داغم دلنشین تر، در هوای نو بهار ز آنکه بهتر مهر گیرد، صفحه، چون نم میشود لطف میگردد بما، تا میرسد بیداد تو زخم ما را آب شمشیر تو، مرهم میشود از پی همدرد میگردد، دل بیتاب من؛ موم من گر شمع گردد، شمع ماتم میشود! کی شوی بر نفس خود فرمانروا بیداغ عشق! بر سر دیوان سلیمانی بخاتم میشود میشود محروم، هرکس میکند کسب هنر میرود بیرون ز جنت، هر که آدم میشود! شیخ پیری میرسد اینک، بصد عز و وقار از تواضع قامت ما پیش او خم میشود ما سیه روزان غم پرور، به محنت زنده ایم سبز برگ عیش ما از نخل ماتم میشود جز دل بیغم نباشد سنگ راه بندگی میشوم غمگین دل واعظ چو خرم میشود! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124061