ای که پرچین جبهه ات، از حرف مردن میشود خانه از مرگ تو فردا، پر ز شیون میشود ای که با نام کفن، خود را نسازی آشنا این قبا آخر تو را پیراهن تن میشود طالع فیروز خواهی، مهربانی کن بخلق چرب نرمی بر چراغ بخت، روغن میشود میکنی تا ساز برگ عیش، وقت رفتن است میرود تا واشود گل، وقت چیدن میشود تیره روزان، کار خود سازند، در شبهای تار؛ در دل شبها، چراغ شمع روشن میشود در جوانیها بهوش آور، نه ده روز دگر تا تو می آیی بخود، هنگام رفتن میشود تیره روزی، اهل بینش را بود عین صفا خانه چشم از چراغ سرمه روشن میشود مانع آفات واعظ، احتیاط است احتیاط پای تا سر چشم بودن، بر تو جوشن میشود واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124063