خرد بگیر سر خود، که یار میآید جنون تهیه خود کن بهار میآید بهار، دلبری از نو بهار من دارد که پا ز لاله و گل در نگار میآید عجب مدار که گرداب گردباد شود کنون که کشتی ما برکنار میآید جز اینکه کس نگذارد وجودشان هرگز دگر ز مردم عالم چه کار میآید؟! گذشته لعل لب او بخاطرت واعظ که گوهر سخنت آبدار میآید! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124071