ره مقصود طی کردن، نه از تقصیر میآید رسیدن منزل دوریست، از شبگیر میآید چنان با شورش دیوانگی آمیختم خود را که خونم در شهادت از رگ زنجیر میآید مشو از وعده آن سروقامت ناامید ای دل که میآید قیامت عاقبت، گر دیر میآید ز خود این بند بگسل، گر جنون کاملی داری که بوی عقل ای دیوانه از زنجیر میآید بدست آسان نمی آید شهید ناز او گشتن که این آب حیات، از جوی آن شمشیر میآید ز بس دور است راه بیخودی از باده حسنش جوان گر میرود از خویش واعظ پیر می آید! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124072