ز دست مکر وز دستان جانان نمی دانم سر و سامان جانان ز بس کان شوخ داند پای بازی شدم سرگشته و حیران جانان گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون دو بند زلف مشک افشان جانان اگر چه خود ندارد با رهی دل هزاران جان فدای جان جانان چو زلف او رخ من پرشکن باد اگر من بشکنم پیمان جانان نبیند روز عمر من دگر مرگ اگر باشم شبی مهمان جانان سنایی تا سما گردان بود، هست همیشه در خط فرمان جانان بود همواره از بهر تفاخر غلام و چاکر و دربان جانان سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12408