بر اهل ترک، نکرده است غم جفا هرگز گزند خار ندیده است پشت پا هرگز چو روی آیینه است آن جهان و، این یک پشت؛ ز پشت آینه، ای دل مجو صفا هرگز! بزیر چرخ، مکن ریشه أمل محکم که دانه سبز نگردد در آسیا هرگز تهی ز نان تهی گشته تا که سفره ما نخورده ایم طعامی باشتها هرگز مرا ز فیض خموشی نموده بیگانه نگشتمی بسخن کاش آشنا هرگز بدولتی چو رسی، بهر خلق باش، نه خود؛ بخویش سایه نمی افگند هما هرگز ز بسکه غیر نگنجد میان این یاران ندیده ایم میان دو کس صفا هرگز بنای خانه هستی است بر فنا واعظ منه تو پایه دل را برین بنا هرگز واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124111