چو ابر بر سرمردم تمام احسان باش معاش خلق جهان را تو میر سامان باش چو گوهر، از گره کار هیچکس مگذر بحل آن، همه استادگی چو دندان باش مخور ز سنگدلی، چون نمک بهر دل ریش بدرد هر که رسی، چاره جو درمان باش کشند تا چو شکر تنگ عالمی ببرت بروی هر که گزیدت، چو پسته خندان باش دهند تا بسر دیده مردمانت جای ز گرد کلفتشان، پاسبانی جو مژگان باش چو کیسه چند شوی بسته گلو و شکم چو کاسه گرسنه اشتهای یاران باش براین اینکه بر آری فتاده یی از گل بسر چو قطره باران بخاک غلتان باش بری مگر گرو راست ز هم کیشان چو تیر صاف ازین خاک توده پران باش در آن مباد نهد آرزوی دنیا پای نشسته بر در دل، روز و شب چو دربان باش بجو فزونی خود، از ره کمی واعظ تلاش صد یک خود کن، هزار چندان باش! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۴۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124125