میکنند از پیریم با هم سر و سامان وداع وقت شد، یعنی که باید کرد با یاران وداع گوهر دندان نباشد، کز دهن ریزد مرا اشک بارد تن، همانا، میکند با جان وداع خانه چشمم، ز بر هم خوردگی ماتم سراست میکند نور نگه با دیده گریان وداع نیست از پیری مرا این درد در هر استخوان میکنند از روی درد امروز همراهان وداع قطع شد آب جوانی، دست شستیم از خوشی درد پیری آمد و، کردیم با درمان وداع وقت کوچ آمد، نشاید رفت بیفکران بخواب وقت رفتن گشت، باید کرد بیدردان وداع می چکاند خون ز دلها ناله جانسوز او واعظ ما میکند گویا که با یاران وداع واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124150