بشکند از ناتوانی استخوان در پیکرم قطره اشکی اگر غلتد ز مژگان ترم دور شد از آب وصلش تا چو ماهی پیکرم چون زبان تشنه میچسبد بکام بسترم گرچه تندم، خاطری هرگز نرنجانیده ام در گلستان جهان خارم، ولی خارترم آتش افسرده ام، اما ز سوز دل هنوز میکند روشن چراغ آیینه از خاکسترم رشته عمرم ندارد گوهری، غیر از سخن نسخه برگشته بختی را تو گویی مسطرم با گرانجانان بجز نرمی ندارم چاره یی سرمه میگردم ز ضعف، ارکار افتد بر سرم نیست واعظ شکوه از عریانیم، کز فیض عشق جامه گوهر نگار اشک باشد در برم واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۴۷۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124191