چهره آرایی بود از نشأه می ننگ او از می کیفیت خود می فروزد رنگ او گر بروی ما نمی خندد، نه از بی لطفی است جا نمی یابد تبسم در دهان تنگ او در دل او ذره یی نبود ز دلسوزی اثر ز آن سیه روزم، که این آتش ندارد سنگ او بر نیامد از دل زاری دل سختش ز جا گر چه باشد دست دلها جمله زیر سنگ او نیست ممکن کز دهان تنگ او گیرد سراغ خط عبث گردد بگرد عارض گلرنگ او واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124253