غم میرمد، ز پیچش زلف سیاه تو دل کوچه میدهد، بخدنگ نگاه تو از بسکه نازک است ترا چهره، میکند خط نرسته پردگی روی ماه تو مژگان دلکش تو عبث خم نگشته است دزدیده است سر ز خدنگ نگاه تو نتوان نهاد پای طلب از ادب بخاک سر داده اند بسکه عزیزان براه تو امشب گشایشی نبود چشم صبح را واعظ گرفته اوج مگر دود آه تو؟! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124258